عشق مامان و بابا ستایشعشق مامان و بابا ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

✿ برای دخترکم ستایش ✿

بدون عنوان

  دخترک نانازم شیطونی امروزت میدونی چی بود؟   امروز عصری خودتو رسوندی به میز آرایش روی پنجه هات وایسادی قدتو بلند کردی بعدش کیف آرایش مامانو برداشتی اومدی هی نق زدی که من زیپشو برات باز کنم منم بازش کردم ولی پیشت نشسته بودمو حواسم بهت بود ولی فقط یه لحظه ازت غافل شدمو دیدم بعععععله خانوم خانوما رژلبو باز کرده وانگشتشو کرده توش و دستا و صورتشو رژلبی کرده باور کن فقط یه لحظه حواسم ازت پرت شد.آخه تو بگو چجوری وقت کردی به همه جات بمالیش؟؟!! اصلا چجوری بازش کردی؟ چون سریع بردمت دستو صورتتو شستم دیگه عکسی موجود نیست از دست گل امروزت خوشگلم فقط از رژلب بیچاره یه عکس گرفتم ...
28 تير 1391

لالا کردن دخملی

سلام دختر نازم الان تو لالا کردی اونم چه لالایی! آخه روی پاهام خوابوندمت،شیشه شیرتم دادم دستت تا بخوری و مث همیشه لالا کنی اما تو جفت پاهاتو گذاشته بودی روی سینه منو هی فشار میدادی پاهاتم میگرفتم ناراحت میشدی و بیشتر میخواستی فشار بدی.دیگه هرچی ناهار خورده بودم گلاب به روت داشت از حلقم میزد بیرون چاره ای نبود باید تحمل میکردم فقط روی شکممو با یه دستم گرفته بودم که پاهاتو تو شکمم فشار ندی آخه دلم درد میکرد آخه مامانی این رسمشه! مامانای بیچاره باید سختی بکشن تا کوچولوشون راحت باشه و اعتراضم نکنن اما من تموم سختی هارو به جون میخرم تا تو راحت باشی عزیزتر از جونم دوووست دااااارم ع...
28 تير 1391

شیطونی های دخملی

سلام نانازم تو این پست میخوام از شیطونی های فقط یه روزت بنویسم،تا وقتی بزرگ شدی بخونیشو بفهمی تو یه روز چقد مامانی رو کلافه میکردی.   *ساعت 2:15 ظهر تو اتاقت طبق معمول داشتی با کمدت ور میرفتی.بجای اینکه با اسباب بازی هات بازی کنی همش میری در کمدتو باز میکنی و لباساتو میریزی بیرون.یا اشاره میکنی به شنلت و میگی "ای ی ی ی ی " که یعنی بیارم تنت کنم! آخه مامانی تو این گرما؟؟ خب منم مجبورم بیارم تنت کنم بعدش رو پاهات بلند شدی و از بغل کمدت بشقاب و لیوان چینی که تو سیسمونیت بوده رو کشیدی که اگه ندیده بودم داشتی ترتیبشونو میدادی   *ساعت 5:45 بعدازظهر داشتم تو وبلاگت مطلب میذاشتم که بیدار شدی و...
20 تير 1391

بدون عنوان

*یکشنبه 18/4/91    ساعت٦:٤٥عصر عزیزکم ساعت 3 بود دیدم خودت پستونک و پتوی عزیزتو!(لوازم ضروری واسه خوابیدنت) برداشتی و داشت خوابت میبرد منم مثلا اومدم خوبی کنم،برت داشتم که رو پاهام تکونت بدم خوابت عمیق بشه که یهو خیلی شاکی شدی!زدی زیر گریه وشیون که چرا مزاحمت شدم.خلاصه خیلی بیتابی کردی با خودم گفتم شاید گشنت باشه،بردمت سر یخچال که انگشت کوچولوتو گرفتی به جامیوه ای. منم یه زردآلوی تقریبا سفت بهت دادم.تا گرفتیش کشیدیش به دندونا و لثه پایینت.فهمیدم که از خارش لثه هات اذیت میشدی.الهی من فدات بشم که انقد  بخاطر این دندونا اذیت شدی هفته قبل بردمت پیش دکترت واسه چکاپ ماهانه.خدارو شکر همه چیزت خوب بود قدت،وزنت.....
19 تير 1391

اولین قدمهای ستایش

سلام ستایشم این مطلب برای دیروزه،چون وقت نکردم امروز مینویسمش. *یکشنبه 18/4/91   ساعت 2:25ظهر امروز حسابی مامانو خوشحال کردی نانازم برای اینکه دوبار بلند شدی وایسادی و بدون اینکه حواست باشه 2قدم اومدی جلو منم داشتم نگات میکردم،یهو از شدت ذوق بلند گفتم "فدات بشم مامانی" تو هم انگار یهو فهمیده باشی چیکار داری میکنی یهو به خودت اومدی و خودتو انداختی رو زمین.بار دوم دیگه حسابی واسه ذوق کردن من سنگ تموم گذاشتی اینبار قدمهاتو با اون پاهای نازو کوچولوت شمردم1،2،3،4،5 آره عزیزم تو 5 قدم اومدی سمت من.خیلی منتظر این لحظه بودم که دخترکم بدون کمک گرفتنن  از چیزی خودش قدم برداره. عزیز دلم تو روی زمین ...
19 تير 1391

نازدختر

سلام عسلم.الان ساعت ٢نصفه شبه،تو و بابایی لالا هستین منم که مث همیشه زودتر از ٤ خوابم نمیبره. اومدم چندتا عکس که تو گوشیم بود رو بذارم. این عکس مال ٥شنبه ست که پای چشمت زخم شدو انگار قلب من زخم شد مامانی اینم گلسرهای جدیدته.مامانی کلی ذوقیده بودم اونا رو خاله سعیده جون زده بود به موهات.آخه موهات از زمان تولدت خیلی کمن زیاد نمیشه روشون مانور داد!هربار که میبرمت پیش دکترت ازش میپرسم موهای دخترم کی در میاد؟اونم میگه تا ٣سالگیش باید صبر کنی چون فولیکولای مو اون موقع بهترین رشد رو دارن.فولیکولای بد شماها نمیذارین من گلسرهای خوشگل موشگل برا دخملم بزنمو ذوق کنم   ...
18 تير 1391

چندتا عکس از نازدختر

  این عکسهای ستایشه.لباس خوشگلی که تنشه خاله فرزانه جون براش خریده.مرسی خاله جونم. اونم لیوان مادرجونه که خانومی دستشو کرده توش!! فداش بشم که عاشق کنترله.بهش میگم ستایش پنکه رو روشن کن،کنترلشو میگیره جلوش.   فعلا همینارو گذاشتم.تا بعد ...
17 تير 1391

خاطره جمعه دخملکم

                به نام خدا سلام جیگرطلای مامان امروز ظهر دایی سعید و ناهیدجون و خاله سعیده وخاله فرزانه اومدن خونمون.تو هم از دیدنشون کلی خوشحال شدی و ذوق کردی.کلی هم شیطونی کردی.از بغل خاله فرزانه پایین نمیومدی،گوشیشم داغون کردی! چهارشنبه دایی سعید  با  ناهیدجون اومدن دنبال ما تا بریم خونه پدرجون.شبش هم با خله سعیده و خاله افسانه رفتیم بیرون چراغونی نیمه شعبان ببیینیم.توی نانازهم حسابی خوشحال بودی.کلی هم نی نی دیدی. دیروز یعنی پنجشنبه یه اتفاق بد واست افتاد عسل مامان.تو عاشق تلفن خونه پدرجون اینایی،داشتی سسیمشو میکشیدی که باهاش با...
16 تير 1391

برای عسلم

سلام عسل ماما ن تو و بابایی لالا کر دید منم اومدم به وبلاگت یه سری بزنم امروز من موفق شدم اولین پست رو تو وبلاگت بذارم.خیلی بابت این موضوع خوشحالم میخواستم تو اولین پست عکسهای نوزادیتم بذارم ولی همشون حجمشون بالاتر از 200kb هستش نمیدونم چیکار کنم.شاید بشه یه راحی پیدا کرد.آخه من هنوز تازه کارم و خیلی چیزا هست که باید یاد بگیرم امروز عصر که از خواب بیدار شدی تا نیم ساعت پیش که خوابیدی حسابی شیطونی کردی.خیلی خیلی مامانو اذیت کردی خانومی یکیش این بود که من لپ تابو گذاشته بودم رو زمین برم تو آشپزخونه به غذا سر بزنم،دیدم تو نیستی اومد م دیدم بعله خانوم اومده سراغ لپ تاب،خلاصه اگه دیر رسیده بودم از وسط نصفش کرده بودی ظهری بردمت...
14 تير 1391